جدول جو
جدول جو

معنی خرم خرام - جستجوی لغت در جدول جو

خرم خرام
(دَ / دِ)
خوش خرام. نیکوخرام:
ای حاجبی که بر فلک آبگون هلال
در رشک نعل مرکب خرم خرام تست.
سوزنی.
خرامیدنش باد بر خرمی
که ماهی چو شاهیست خرم خرام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش خرام
تصویر خوش خرام
دارای ناز و وقار در راه رفتن، خوش رفتار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خِ / خَ / خُ)
خوش روش. که نرم وهموار خرامد. که رفتار و خرامی خوش و مطبوع دارد
لغت نامه دهخدا
(خو خَ / خِ / خُ)
آنکه خوب خرامد. خوش رو:
گفت کای ره نورد خوب خرام
گوش کن سرگذشت بنده تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ خِ / خَ / خُ)
خوش رفتار و رعنا. (ناظم الاطباء). کش خرام. (یادداشت مؤلف) :
بره کرد عزم آن بت خوش خرام
گره کرد بند سر آن خوش سیر.
لوکری.
بدو گفت جمشید کای خوش خرام
نزیبد ز تو این سخنهای خام.
اسدی.
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش خرام.
سوزنی.
ماند کجاوه حاملۀ خوش خرام را
اندر شکم دو بچه بمانده محصرش.
خاقانی.
ماه چنین کس ندیدخوش سخن و خوش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام.
سعدی.
قامت زیبا و قد خوش خرام سرو سهی و بیدو چنار رقاص. (ترجمه محاسن اصفهان).
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بایست
غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد.
حافظ.
تا بوکه یابم آگهی از سایۀ سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم.
حافظ.
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده.
حافظ.
، خلق. خوش خلق. (یادداشت مؤلف) :
گفتمش کی بینمت ای خوش خرام
گفت نصف اللیل لکن فی المنام.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ / خَ / خُ)
نرم خرامیدن. به نرمی خرامیدن. خوش و موزون و هموار رفتن
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از رودۀ خام که چلۀ کمان از آن سازند. (آنندراج). روده ای که از آن زه کمان سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی